اما«جامعهء برین»در یک مکتب،دیگر یک جامعهء خیالی نیست؛بلکه یک جامعهء ایده آل است،جامعه ای است که بر اساس یک مکتب باید پی ریزی شود و معتقدان به این مکتب،زندگی در آن را یک زندگی انسانی آزاد و ایده آل می دانند،و تحقق آن را نیز بر روی زمین،نه تنها ممکن می شمارند،بلکه قطعی می دانند و برای تحقق آن تلاش می کنند.
اساسا وجود جامعه های خیالی،دلیل بر این است که انسان،همواره از «وضع موجود»،به سوی «وضع مطلوب» در حرکت است،چه خیالی،چه علمی،چه «اتوپیا»ی افلاطون و چه «جامعهء بی طبقه»ی مارکس.ولی جامعهء مطلوب در یک مکتب،یک جامعهء علمی و بالقوه عینی است و هماهنگ با روح و جهت آن مکتب،مبتنی بر پایهء جهان بینی و متناسب با هدف نهائی و فلسفهء زندگی انسان در این مکتب.
هفت) انسان ایده آل:همهء مکتب ها – چه مادی و چه عرفانی – یک تصور ذهنی از تیپ کامل یا تمام انسان،از یک انسان آرزوئی،یک الگوی ایده آل در انسان دارند،وگرنه فلسفهء اجتماعی،مکتب اخلاقی و مسیر زندگی،بی معنی است،زیرا بی جهت است.
الگوی انسانی،الگوئی است که جهت می بخشد،و به حرکت مان وا می دارد و دست و اندیشه مان را به کار می گیرد تا به سویش گام برداریم و به آن الگو نزدیک تر شویم.این ایده آل است و آن الگو است،که می تواند ملاک زندگی و محور اخلاق و ضابطهء تعلیم و تربیت انسان ها باشد.تربیت،یعنی «شدنِ انسان»،یعنی نزدیک کردن او به آن تیپ ایده آل.
سیستم «ارزشهای انسانی» را،آن انسان ایده آلی که در ذهن ما است – تیپ ایده آل انسان متعالی که به او معتقدیم – تعیین می کند.انسان مثالی،مدلی نمونه،مَثَلِ اعلای انسانی که باید باشد،اما نیست.این است که هر مکتبی باید در زمینهء انسان،تصویری ایده آل از انسان متعالی ارائه دهد،وگرنه همهء کوشش اش بی معناست و حرکتش بی هدف.
بنابراین،طرح یک مکتب عبارت است از:
یک)جهان بینی(زیربنای مکتب).دو)انسان شناسی.سه)فلسفهء تاریخ.چهار)جامعه شناسی.پنج)ایدئولوژی.شش)جامعهء آرمانی.هفت)انسان آرمانی.
بر این اساس،اکنون می توانم،بی آنکه نیازی به توضیح این اصول داشته باشم،تصویر فکری خود را رسم کنم،تصویری را که شکل کامل و سیستم اعتقادی من است.
پایان